مرگ یک همکار

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود:

 «ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنيم.»

در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعيت زياد مى‌شد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فکر مى‌کردند: «اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»

کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.

آينه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصوير خود را مى‌ديد. نوشته‌اى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود:

«تنها يک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جز خود شما. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد به خودتان کمک کنيد.

زندگى شما وقتى که رئيستان، دوستانتان، والدين‌تان، شريک زندگى‌تان يا محل کارتان تغيير مى‌کند، دستخوش تغيير نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مى‌کند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان مى‌باشيد.

امیر قویدل درگذشت

مطلع شدیم که امیر قویدل هنرمند  صاحب نام سینمای کشورمان درگذشت. همین چند ماه پیش بود که در مراسم هنرمندان خراسانی برای شفای عاجل او  دست به دعا شده بودیم . یادم هست که رمضان سال گذشته با او راجع به آخرین کارش صحبت می کردم و چه امیدوار سخن می گفت. به اشاره جوانی را نشان می داد و گفت این پسر برای موسیقی فیلم من ویولن زده است و چقدر از کار آن جوان تعریف می کرد و امیدوار بود که آخرین کارش معرف خوبی برای آن جوان باشد. از شادروان امیر قویدل کارهای خوبی همچون ترن، کوچک جنگلی و دل نمک را سراغ دارم. روحش شاد.

تمثیلی جالب از بهشت و جهنم

روزی مردی با خداوند مکالمه ای داشت:"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکی از آنها  باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردنی و مريض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هايی با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالای بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جايی که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. مرد با ديدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت: "تو جهنم را ديدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلی بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روی آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خنديدند، مرد گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، می بينی؟ اينها ياد گرفته اند که به یکديگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی به آسمان ميرفت، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد (ص) وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد....

درد دل یک مشهدی ساده دل با امام رضا(ع)

 

امسال روز جمعه مورخ ۸/۸/۸۸ مصادف شده است با ولادت با سعادت امام رضا(ع). گرامی داشت این ایام فرخنده قطعه شعری زیبا از شاعر جوان خراسانی قاسم رفیعا تقدیم به شما باد.

 درد دل یک مشهدی ساده دل با امام رضا(ع)

 

مُورو مِبینی که شَر و با صفایُِوم

بِِچه محله امام رضایوم

زلزله ام  حادثه ام   بِلایوم

بِِچه محله امام رضایوم

هر روز جمعه دِلوم رُو مِبِندُوم  به پِنجره طلا و بَر مِگردوُم

کارو  باروُم  رِدیفه، با خدایوُم

بِِچه محله امام رضایوم

به موُ  بگو بیا به قُله قاف

اصلا مورو  بِزار  همونجه الاف

قِرار مِرار هر چی بگی موُ  پایوم

بِِچه محله امام رضایوم

دوروغ  موروغ  نیست میون ما با هم

الانه  به عنوان مثال چند روزه  تو حَرم

تو نخ کِفترآ یوُم

بِِچه محله امام رضایوم

چشم  مورو گِرفته  چند تا کِفتر

گفته خودش چند تا رو خواستی  بردار

الانه  دِروم  خادما  رو  می پایوم

بِِچه محله امام رضایوم

کِفترآ  رو که  بُوردُم  از رو گُنبد

موروم  مُو  تو  نخ  رفت و آمد

تو  نقشه اُو گنبد طِلایوم

بِِچه محله امام رضایوم

گنبد رو نصف شب مِده به دَستوُم

اُو گفته هر وقت کِه بیای مُو هَستُوم

مُو هم که قانع و بی ادعایوم

بِِچه محله امام رضایوم

وقتی می بینوم تو عالم همه ازش می گیرن و می گن بازاَم  کمه

گُنبدش رِ اگه باز بده، رضایوم

بِِچه محله امام رضایوم

گنبد و مُونبد نِمِخوام با صفا

سی ساله پای سفره این آقا

منتظر یک ژتون غِذایوم

بِِچه محله امام رضایوم

 از عباس نژاد عبدالله هم بابت در اختیار گذاشتن نوار مجلس شعر خوانی شاعران جوان در زمستان ۸۷  ممنونم.

تولد دوباره عقاب

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است. 
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند. 
ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد. 
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد: 
چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند. 
نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود. 
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به 
سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد. 
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد. 
یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد. 
برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند. 
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود. 
پس از کنده شدن نوکش٬ عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند٬ سپس باید چنگال های خود را از جای برکند. 
زمانی که به جای چنگال های کنده شده٬ چنگال های تازه ای در آیند٬ آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند. 
سرانجام ٬ پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده ... 
و 30 سال دیگر زندگی می کند. 

چرا این دگرگونی ضروری است؟؟؟ 

بیشتر وقت ها برای بقا٬ ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم. 

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی٬ عادتهای کهنه و سنتهای گذشته را رها شویم. 

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصتهای زمان حال بهره مند گردیم.