فرزند دلبندم، شاید شنیدن یا خواندن داستان پیروزی در استقلال برای کارآفرینی، نه برای پرکردن بهترین اوقات تو یا نه برای یادآوری خاطره‌های خود، و نه برای ...، بلکه شاید بتوان به عنوان یک تجربه و امکان الگوسازی و به روزآوری متناسب با نیازهای امروزی بیان می‌شود؛ و باز یادآوری می‌کنم که الگوسازی، نه دقیقاً به مفهوم طی همین مسیر، بلکه به معنی یافتن راه‌هایی برای تأمین نیازهای مسیری است که با مطالعه زندگی کارآفرینان، گذار از چنین مسیری را در اغلب آنها مشاهده می‌کنیم و این تجربه‌ها کم و بیش برای آنها پیش آمده است. استقلال، یکی از خصوصیت‌های کارآفرینان است و من هم اگر از طریق جامعه به عنوان یک کارآفرین شناخته شده‌ام با مروری به دوران زندگی خود، زمینه‌ها و پیامدهای تربیت و آموزش استقلال را به شرح زیر می‌توانم فهرست کنم: در زمان ما دوره آموزش و پرورش عمومی به دو دوره شش ساله یعنی دوره ابتدایی و دوره متوسطه تقسیم می‌شد، و برای تأمین ابزار و منابع مالی ادامه تحصیل در دوره ابتدایی، من و خیلی مثل من، با شیوه‌هایی این استقلال مالی را کسب و حفظ می‌کردیم:

۱. صفحات دفتر را بارها پس از نوشتن مشق و خط زدن معلم، پاک می‌کردیم و دوباره روی آنها مشق می‌نوشتیم، تا آنجا که دیگر امکان پاک کردن نبود و بالأخره هم دفتر پاره می‌شد.

 2. برای استفاده از انتهای مداد، به دم مدادها یک کاغذ می‌بستیم تا طول آن اضافه شود و بقول سیگاریها تا انتهای این نخ سیگار را هم پک بزنیم.

 3. سراسر دوره شش ساله ابتدایی با یک کیف مدرسه طی می‌شد.

 4. برای گرفتن یک دوچرخه، 12 سال شاگرد ممتاز می‌شدیم و این قول، هر سال به سال بعد موکول می‌شد و در انتها هم آرزوی خرید دوچرخه برایمان، آرزو می‌ماند.

5. در طول تابستان نزد دایی (اقوام) برای پادویی یا به قولی رُفت و روب و ته زدن در مغازه دایی مشغول شدم و این فضا را با تمامی سختی نزد قوم، آنهم نزد قوم زن که در فرهنگ ما تُرکها عملی بس نکوهیده است و در بین دوست و آشنا برای تامین منابع مالی تحصیل بجان و دل پذیرفتیم و چه لذتبخش بود که پس از دریافت اولین دسترنج، با بیش از 80 درصد آن برای پدرم یک ساعت سیکو و برای مادرم یک زنجیر طلا خریدم؛ و شاید از همه شیرین‌تر، انعام شاگردی بود که در صورت ارائه خدمات به موقع و مناسب به خدمات گیرندگان، گیرمان می‌آمد.

6. در طول تابستان دیگری، نزد نجار محله (اوستا علی نجار) شاگرد شدم و این شغل شریف را ظرف مدت دو روز فرا گرفتم، طوری که با سعی، پشتکار و دقتی که به کار بستم، صاحبکارها به من انعام می‌دادند تا نصب قفلها را من به جای اوستا انجام دهم؛ در این مسیر در طی دوران فعالیت‌هایم، هر کاری را که پذیرفتم با عشق، دانش و دقت در آن اقدام کردم و نه به عنوان یک الزام و ضرورت گذر از این مرحله؛ شاید بتوان یکی از دلایلِ این امر را که اکنون مرا «موفق» می‌خوانند، عشق به هر کاری که پذیرفته‌ام، و کسب دانش و تجربه برای اجرای موفقیت آمیز آن دانست.

7. در مدرسه با فروشندگی در تعاونی مدرسه نیز بخشی از این تأمین مالی و آشنایی با کسب و کار را به دست آوردم.

۸. در کنار اینها، بعضی علایق و رفتارهای حضور در مجامع و محفل‌های دانش‌آموزی نیز برای توسعه این رفتار بی‌اثر نبوده است. از جمله تلاش برای مبصر شدن در هر دوره و هر سال تحصیلی و عضویت در سازمان پیش‌آهنگی که در آن موقع یکی از سازمانهای دانش‌آموزی بود، و سازمان شیر و خورشید ایران (هلال احمر فعلی) و سازمان لژیون خدمتگزاران بشر و ....

 9. حضور در اردوهای سازندگی و اردوهای آموزشی و تربیتی نیز در این راستا توانستند برای من مؤثر واقع شوند؛ البته باید یادآوری کرد برای ورود به هر یک از این مجامع باید اولین خوان، یعنی مقاومت خانواده را پشت سر می‌گذاشتیم و شاید برای هر کدام، بتوان کتابی مفصل و جدا نوشت و اینطوری نبود که با یک درخواست و یک موافقت، موضوع تمام!

10. اما در اردوها چه می‌گذشت؟ در هر اردویی دانش‌آموزان به چند تیم تقسیم می‌شدند و برای هر تیم یک عدد چادر داده می‌شد و پس از آن، نصب چادر! بنا بود که یک نفر دیرک وسط چادر را نگه دارد و چند نفر اطراف چادر میخ بزنند و چند نفر طنابهای چادر را بکشند و به این میخها متصل کنند و الخ ... اما در این میان با همین چادر زدن ساده چه تجربه‌های ارزشمندی به تیم و اعضای آن منتقل می‌شد: اول، کارگروهی و تیمی؛ دوم، سعی و پیگیری در کار؛ سوم، تجربه شکست در چادر زدن و سعی مجدد؛ چهارم، کاهش هزینه شکست افراد با یک چادر زدن ساده، و پیشگیری از تحمیل این هزینه در موقعیتهای اجتماعی و محیط‌های بزرگتر به جامعه، خانواده و ....

11. در این اردوها، پختن غذا توسط خود دانش‌آموز، فرصت و یا توفیق اجباری بود و هر یک از ما با خرده فرهنگ اقوام و نواحی دیگر آشنا می‌شدیم و تازه به یکی از زحمات مادرهایمان پی می‌بردیم... پیش از اردو، خیلی از ما برای اینکه در اردو کم نیاوریم، علاقه‌مند یا مجبور بودیم که در منزل از مادر شیوه پختن غذای مربوط به خودمان (مثلا من که آذری بودم، کوفته تبریزی؛ یا دوستم که شمالی بود، باقاله قاتوق...) و غیره را یاد بگیریم و پخت و پز و شستشو در منزل یکی از کارهای دائمی بود. حال بماند که بچه اول خانواده در خانواده حکم پرستار و کلفت و یا نوکر خانه را برای نسل بعدی عهده‌دار بود و من برای یادگرفتن نوشتن عدد سه، بدلیل چندین بار صدا زدن مادرم از فرط علاقه و عصبانیت مبادرت به شکستن شیشه و ... کردم. اما امروز برای هر اردوگاهی با هزینه‌های آنچنانی مبادرت به ساخت رستوران و چهاردیواری‌های بتونی به جای چادر و ارائه مرغ یخی و هورمونی و غیره می‌شود؛ آشنایی با خرده فرهنگها هم پیشکش و پی بردن به زحمات مادر هم بعد از آن و مابقی هم بعد از آن ....

 12. در همین اردوها، هر گروه با استفاده از برگهای به زمین ریخته و تکه چوب‌ها و سنگهای موجود در اردوگاه، شکلهای مختلفی را در اطراف چادر طراحی می‌کردند و می‌ساختند و این کار به شکل‌گیری رقابت فرهنگی، نوآوری و آفرینندگی و... کمک می‌کرد و در انتهای اردو هم برای حفظ اصالت محیط‌زیست، با برگرداندن وضعیت به حالت قبل، داستان به زیبایی پایان می‌یافت.

۱۳. با برگزاری مسابقات بدون هزینه، مهارت‌های مورد نیاز حال و آینده دانش‌آموزان را یادآور می‌شدند و تقویت می‌کردند؛ مثلاً، تعدادی اشیای گوناگون را در یک اتاق می‌گذاشتند و ما فرصت داشتیم چند لحظه با دقت نگاه کنیم و تعداد آنها و انواع آنها و تعداد کالاهای مشابه را به خاطر بسپاریم و ...

 14. البته باید یادآوری کرد در کنار اینها که همه حُسن‌های آن بودند، برخی موارد هم برای گروهی مثل ما به عنوان قبح کار دانسته می‌شد، مثلاً در این اردوها فرصت آشنایی و برقراری ارتباط دخترها با پسرها یا بالعکس وجود داشت، البته تحت نظارت؛ و در این فرایند هم بعضیها مثل ما به اصطلاح امّل بودند و شرکت نمی‌کردند و بعضیها هم از این قسمت اردو بیشتر بهره می‌بردند؛ البته این اردوها فقط یک صبح تا غروب بودند.

15. کلیه خریدهای منزل توسط ما فرزندان انجام می‌شد و برای هر هفته خرید دو ریال هم پاداش یا پول تو جیبی داده می‌شد و در پایان ماه هم حسابرسی انجام می‌شد و کسری صندوق از این محل باید بازپرداخت می‌شد و با همین دو ریالی‌ها پس از کسورات، پس‌انداز انجام می‌شد؛ آن موقع، بانک صادرات برای جمع کردن پول خرد شهریها و روستاییها برنامه داشت و می‌شد مبادرت به افتتاح حساب و پرداخت پول خرد کرد. البته در این مقوله هم ما جا نماندیم.

۱۶. اما در دوره دبیرستان یعنی شش سال دوم، باید برای ادامه تحصیل هزینه ثبت نام سالیانه پرداخت می‌شد و باید کلی مدارک و التماس دعا می‌کردیم و کلی پارتی و واسطه می‌بردیم و افراد خوش زبان و غیره، تا تخفیف بگیریم (البته پول نفت باعث شد که در سالهای سوم به بعد با اخذ تعهد برای خدمت در کشور امکان تحصیل رایگان فراهم شود).

 17. همین هزینه باعث شد برای تأمین استقلال، به فکر ورود به دوره دبیرستان نظام و دانشکده افسری شوم تا از این فرصت بورس شدن هم حقوق بگیرم و هم تحصیل کنم. و بقولی این استقلال را راحت پیدا کنم!!

18. در دوره دبیرستان هم با تولید و پرورش گیاهان مخصوص کویرزدایی در منزل، و کاشت آن در فصل تابستان، در قالب اردوهای سازندگی، در این تلاش اقتصادی، اجتماعی و محیط‌زیستی نیز حضور داشتیم.

19. فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی دوران ابتدایی در دوره دبیرستان هم ادامه پیدا کرد و چیزهایی هم به آن اضافه شد؛ مثلاً، شرکت در برنامه‌های امورتربیتی و فوق برنامه و مدیریت فروشگاه تعاونی مدرسه و کمک در برگزاری امتحانات به مسئولین مدرسه.

۲۰. اولین روز ورود به دانشکده افسری به عنوان بدترین روز زندگی و سخت‌ترین روز زندگی فراموشم نمی‌شود و من برای خروج از آنجا خواستم اقدام کنم ولی دوست هم دبیرستانی‌ام با عنوان اینکه فردا می‌گویند بچه ننه بودند و نتوانستند طاقت بیاورند مانع این کار شد و ما ماندیم، ولی ایشان زیر مانورهای دانشکده بیمار شد و سر از بیمارستان در آورد و در نهایت هم به خروج ایشان منتهی شد و ما ماندیم، سوختیم و ساختیم. تا انقلاب کردیم و امکان آزادی یا استقلال یا هرچی، مجدد فراهم شد.

21. برای پیروزی در استقلال، مبادرت به تحصیل و کار کردن در چند جا همزمان می‌کردیم ولی باز هم ناچار بودیم در منزل پدری باشیم و فشار همسر و فشار خانواده و غیره را برای استقلال تحمل کنیم که دسترسی به استقلال چنان هم آسان نیست. به قول معروف بجای دو طرف باید از چند طرف متحمل فشار می‌شدیم ولیکن استقلال چه شیرین است تا زمانی که نرسیدی ولی رسیدی دیگر هیچ است و هیچ!

خسروسلجوقی