اگر كشاورزان دو سوي درياچه اروميه نسبت به بزرگ‌ترين فاجعه زيست‌محيطي كشور حساسيتي ندارند، اگر تخريب جنگل‌ها با اين سرعت پيش مي‌رود، اگر تفريحگاه‌هاي كوهستاني و جنگلي ما پر از زباله است، اگر رانندگان ما در خيابان‌ها مقررات راهنمايي و رانندگي را رعايت نمي‌كنند. اگر سالانه 25 تا 30 هزار نفر در حوادث رانندگي كشته مي‌شوند. اگر قفسه‌هاي دادگاه‌ها مملو از پرونده‌هاي جنايي است، اگر كيفيت توليد در ايران پايين است، اگر در روابط خانوادگي زنان فرودستند و به كودكان ظلم مي‌شود، اگر درحوزه سياست عوام‌گرايي مشتري فراوان دارد و هنوز هم بخش مهمي از مردم عكس مار را بر نگارش واژه مار ترجيح مي‌دهند و صدها اگر مشابه... يكي از عوامل مهم همه اين ناهنجاري‌ها آمار بالاي بي‌سوادان و كم‌سوادان است. تازه اين آمار همه واقعيت بي‌سوادي و كم‌سوادي را منعكس نمي‌كند. براساس آمارهاي منتشره در گزارش توسعه انساني سازمان ملل متحد (U. N. D. P) در سال 2010، تقريبا 61درصد از زنان ايراني بالاي 25 سال، و 43 درصد از مردان ايراني بالاي 25 سال، تحصيلاتي در حد دوره راهنمايي يا كمتر دارند. گزارش مركز پژوهش‌هاي مجلس در آذر 90 نيز اين آمار را تاييد مي‌كند. براساس گزارش مركز پژوهش‌ها، در سرشماري سال 85، ميانگين سال‌هاي تحصيلات ايرانيان بالاي 6 سال، حدود 7 سال برآورد شده است. بر اساس همين گزارش و مستند به سرشماري سال 85، بيش از 60 درصد از كل جمعيت بالاي 6 سال كشور تحصيلاتي حداكثر در حد دوره راهنمايي و ابتدايي دارند و 9 ميليون و 800 هزار نفر (4/15 درصد) از ايرانيان كاملا بي‌سوادند. جمعيت زير 6 سال ايران رقمي در حدود 7 ميليون نفر را تشكيل مي‌دهند و به اين ترتيب نزديك به 40 ميليون از 68 ميليون جمعيت بالاي 6 سال ما يا بي‌سوادند يا حداكثر سوادشان در حد دوره راهنمايي است. درصدي از كم‌سوادان در طول زمان به بي‌سوادي مطلق بازگشت مي‌كنند كه باز هم آماري از آنها در دست نيست. بر اساس بررسي‌هاي شخصي معتقدم دانش‌آموزان ضعيفي كه در دوره‌هاي ابتدايي و راهنمايي ترك تحصيل مي‌كنند اغلب فاقد مهارت خواندن و نوشتن و حساب كردن در حد ابتدايي هستند. اگر رابطه‌يي بين موفقيت تحصيلي و ضريب هوشي (I. Q) قائل باشيم، كه من در اين مورد مطمئن نيستم، مي‌توان نتيجه‌گيري كرد كه اكثريت جامعه ما از بهره هوشي پايين (حدود 90) برخوردارند. معناي ديگر اين همه كم سواد و بي‌سواد اين است كه 40 ميليون نفر از ايرانيان توانايي خواندن كتاب و روزنامه و استفاده از اينترنت را ندارند و رسانه اصلي آنها شايعه و شفاهيات است. اين 40 ميليون نفر همواره در معرض تلقين قرار دارند و قادر به تحليل مسائل اجتماعي نيستند و با ايجاد امواج شفاهي مي‌توان ذهن آنها را به هرسو كشاند. درباره انواع شكاف‌هاي اجتماعي زياد نوشته‌اند. به گمان من يكي از مهم‌ترين آنها، شكاف فرهنگي و آموزشي بين اكثريت بي‌سواد و كم‌سواد و فقير و اقليت تحصيلكرده و نسبتا مرفه‌تر جامعه است. به دليل نرخ رشد جمعيت بالاتر در ميان اقشار فقير و كم سواد و بي‌سواد برنامه‌هاي سوادآموزي و فقرزدايي اغلب با شكست مواجه مي‌شوند. اصولا سازماندهي و اجراي هر برنامه‌يي ولو در حد سرشماري نفوس و مسكن، در جامعه‌يي با چنين اكثريتي از بي‌سوادان و كم‌سوادان بسيار دشوار است. نكته تاسف بار ارتباط ارگانيك بين فقر و كم سوادي و انتقال آن به صورت موروثي به فرزندان اقشار ضعيف است. رقم ترك تحصيل دانش‌آموزان در روستا‌ها و شهرهاي كوچك و مناطق حاشيه شهرهاي بزرگ بسيار بيشتر از مناطق شهري است كه طبقات مرفه‌تر و باسوادتر در آنجا زندگي مي‌كنند. مهم نيست كه طرفدار چه نوع مدل توسعه باشيم. مثلا توسعه سياسي را مقدم بدانيم يا توسعه اقتصادي را در اولويت قرار دهيم يا از توسعه همه‌جانبه دفاع كنيم. يك نكته بديهي است، با اين نيروي انساني آموزش نديده و خام نمي‌توان به توسعه پايدار دست يافت. «شاخص‌هاي توسعه انساني» كه همه‌ساله از سوي سازمان ملل متحد براي تك تك كشورهاي دنيا محاسبه و اعلام مي‌شود، سه حوزه سلامت (اميد به زندگي هنگام تولد)، آموزش (ميانگين تعداد سال‌هاي تحصيل شهروندان) و درآمد (درآمد سرانه كشور) را در بر مي‌گيرد. در آبان‌ماه سال 90، دفتر برنامه توسعه سازمان ملل متحد (UNDP)، گزارش توسعه انساني سال 2011 را منتشر كرد. بر اساس اين گزارش، ايران بين 187 كشور رتبه‌بندي شده در اين گزارش، از نظر شاخص توسعه انساني

 

(Human Development Index) رتبه 88 جهان و رتبه هشتم خاورميانه و شمال آفريقا را كسب كرده است. شايد يافتن راهي براي غلبه بر بي‌سوادي و كم‌سوادي مهم‌ترين اولويت جامعه ما است.