آنچه باشید که دوست دارید

کلامی از شیخ بهایی:

 آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:

 اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !

 اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !

  اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !

 اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !

 اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !

 اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !

 اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !

 و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !

 لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد

 و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.

 پس آنچه باشید که دوست دارید.

 

راز زندگی

غنچه با دل گرفته گفت:  زندگی لب ز خنده بستن است

 گوشه ای درون خود نشستن است

 گل با خنده گفت:

 زندگی شکفتن است

 با زبان سبز راز گفتن است

گفتگوی غنچه و گل هنوز هم از درون باغچه به گوش میرسد

 تو چه فکر میکنی

 کدام درست گفته اند؟؟؟

 من فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرد

 هرچه باشد او گل است

 

 

بیا عاشقی را رعایت کنیم

بیا عاشقی را رعایت کنیم

 چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

 بیایید از عشق صحبت کنیم

 تمام عبادات ما عادت است

 به بی‌عادتی کاش عادت کنیم

 چه اشکال دارد پس از هر نماز

 دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

 به هنگام نیّت برای نماز

 به آلاله‌ها قصد قربت کنیم

 چه اشکال دارد که در هر قنوت

 دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟

ادامه نوشته

کاش فردا هوا ابری باشه...

دل و دين و عقل و هوشم همه را بر آب دادي

دل و دين و عقل و هوشم همه را بر آب دادي                ز کدام باده ساقي به من خراب دادي؟

 چه دل و چه دين و ايمان همه گشت رخنه رخنه             مژه‌هاي شوخ خود را چو به غمزه آب دادي

 

دل عالمي ز جا شد چو نقاب بر گشودي

 دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادي

 

در خرمي گشودي چو جمال خود نمودي

 ره درد و غم ببستي چو شراب ناب دادي

غزلیات ملامحسن فيض کاشاني

ادامه نوشته

خانه های قدیمی را دوست دارم

تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است

همه چیز عمر دارد

حرف دارد

برکت دارد

هنوز حیاط هست

ادامه نوشته

فرهنگ بهتر بود يا گهر؟

ز دانا بپرسيد سپس دادگر   كه فرهنگ بهتر بود يا گهر؟

چنين داد پاسخ بدو رهنمون   که فرهنگ باشد ز گوهر فزون

كه فرهنگ آرايش جان بود   ز گوهر سخن گفتن آسان بود

گهر بي هنر زار و خوار است و مست    به فرهنگ باشد روان تندرست

فردوسی نامدار

بشر يك ميليون اشتباه ندارد،

به عقيدي ما، بشر يك ميليون اشتباه ندارد، بلكه تنها و تنها، يك اشتباه مرتكب شده است و آن اين است كه‌: هدف و ايده‌آل زندگي‌ِ خود را نمي‌داند.
فیلسوف شرق علامه محمد تقی جعفری

یاد خسروی سینمای ایران گرامی 

تو می خوای من اونی باشم که واقعا" تو می خوای من باشم؟

 اگه من اونی باشم که تو می خوای،پس دیگه من،من نیستم.یعنی من خودم نیستم.

 هامون /خسرو شکیبایی

کجایی سعدی؟

بنی آدم ابزار یکدیگرند؟!

سِـرّ سلـوك عاشقــان...

سِـرّ سلـوك عاشقــان ، هست روايتـي نهان
چنـد حكايتـي بخوان ،تا كه رهت شود عيـان
گـر كـه به كـــار بندي آن ، راه بري به آسـمان
چون كه توان بود ترا ، در تب اين جهان نمـان
حاصـل عمـر عارفــان ، راه گشـــاي بي كـران
... باشـد و در ره آورد ، عاشـق خستـه جـوان...


-----------------------------------------------
الف. عارف
حاشیه ای بر کتاب سلوک آسمانی ... (مثنوی طاقدیس احمد نراقی)

کسانی که مدعی اند همه چیز را می دانند...

کسانی که مدعی اند همه چیز را می دانند و همه چیز را می توانند درست کنند ،

سرانجام به این نتیجه می رسند که همه راباید کُشت !!!

دختر گل فروش...

تنها کسی که اگر با دسته گل به خانه برود

 سرزنش می شود

دختر گل فروش است !!!

من باور دارم...

یادداشتی از نلسون ماندلا :

من باور دارم ...

که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.

من باور دارم ...

که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست ندارند نيست.

و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست دارند نمى‌باشد.

ادامه نوشته

هزار و یک اشتباه !!!

اگر برای یک کار "اشتباه"، هزار "توجیه" بیاورید می‌شود "هزار و یک اشتباه !!!

ابو علی سینا حکیم فرزانه

نيايش برای صلح

 این متن در جلسه افتتاحيه سازمان ملل در سال 1945 خوانده شد.

خداوندا مرا وسیله صلح خویش قرار ده

 آن جا که کین است بادا که عشق آورم

 آن جا که تقصیر است بادا که بخشایش آورم

 آن جا که تفرقه است بادا که یگانگی آورم

 آن جا که خطاست بادا که راستی آورم

 آن جا که شک است بادا که ایمان آورم

 آن جا که نومیدی است بادا که امید آورم

 آن جا که ظلمات است بادا که نور آورم

 آن جا که غمناکی است بادا که شادمانی آورم

 خداوندا بادا که بیشتردر پی تسلی دادن باشم تا تسلی یافتن

 در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن

 در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن

 چرا که با بخشیدن است که می گیریم

 با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم

 با بخشودن است که بخشایش به کف می آوریم

 با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم

 /نيايش برای صلح / اثری از فرانچسکوی قدیس

بنویس...

اگر می خواهی نقش خودت را در دنیا بهتر بفهمی ، بنویس....

 بنویس !چه یک نامه ، خاطرات روزانه ، یا یاداشتی موقع صحبت با تلفن .. اما بنویس ! با نوشتن به خدا و به دیگران نزدیک تر می شویم . اگر می خواهی نقش خودت را در دنیا بهتر بفهمی ، بنویس. سعی کن روح ات را در نوشته ات بذاری، حتا اگر هیچ کس کارت را نمی خواند – یا بدتر، حتا اگر کسی چیزی را بخواند که نمی خواهی خوانده شود.

همین نوشتن به ما کمک می کند افکارمان را تنظیم کنیم و پیرامون مان واضح تر ببینیم.یک کاغذ و قلم معجزه می کند، درد را تسکین می دهد ، رویاها را تحقق می بخشد و امید های از دست رفته را باز می گردادند . کلمه قدرت است . پائلو کوئیلو

تنبل خونه شاه عباسی

هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟ در این قطعه به ریشه یابی این مثل عامیانه می پردازیم. شاه عباس کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد. سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند. از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند. اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده.

 شاه بلافاصله دستورداد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد. بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد.

تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد.

تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد، شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟ عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود! شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد. دید تنبلها از در و دیوار بالا می روند و جای سوزن انداختن نیست.

  شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود. شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند.شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.

  مشاوران هریک طرحی ارائه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود. سرانجام دلقک شاه گفت: برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد. تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.

فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند. یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم. دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت: بگو رفیقم هم سوخت!!!

بزرگمرد  پارسی

۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی گرامی باد

بسی رنج بردم بدین سال سی                    عجم زنده کردم بدین پارسی

پی افکندم از نظم کاخی بلند                   که از باد و باران نیابد گزند

بناهای آباد گردد خراب                         ز باران و از تابش آفتاب 

و خداوند زن را آفرید

خداوند زن را در روز ششم خلقت آفرید فرشتگان مسحور تماشا بودند.

 فرشته ای پرسید: خداوندگارا  چرا روی این یک مخلوق این قدر وقت می گزارید؟

 خدا پاسخ داد: نمی بینید شگفتی های بسیاری را که برای ساختن او لازم است؟!

 باید قابل شستشو باشد باید بیش از دویست قطعه متحرک داشته باشد که در نهایت ظرافت کارشان قابل تعویض باشد .

 او باید در آن واحد غذاهای بسیار بپزد و در آن واحد چند کودک را در آغوش کشد.

 آغوشش باید دردهای بسیاری را دوا کند از زانوی زخمی شده تا... قلب شکسته و همه اینها را فقط با دو دست انجام خواهد داد...

 فرشته متحیر مانده بود ..." با دو دست ؟" امکان ندارد ؟" و این طرح برای همه آنها است؟!کار سختی است برای یک روز چرا فردا تمامش نمی کنید؟"

 " نه نمی توانم" خداوندگار پاسخ داد...

 

ادامه نوشته

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

 به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر سفر نکنی

اگر کتابی نخوانی

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی

اگر از خودت قدردانی نکنی.

 

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر برده عادات خود شوی

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ..

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

                                             تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر از شور و حرارت

از احساسات سرکش

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند ...

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند

دوری کنی . . .

                                               تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت

یا عشقت شاد نیستی

آن را عوض نکنی

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی

اگر ورای رویاها نروی

اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی

دور از مصلحت‌اندیشی بروی . . .

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن...

   شعر "پابلو نرودا"

 

زندگی

همه تلاشها برای تکرار حیات است

 زیرا که هیچ چیز ابدی نیست

 و روزی مرگ هر چیزی فرا میرسد

 تلاش برای بقا ، برای ادامه زندگی

 برای زنده ماندن و زندگی کردن

 زیبایی تنها در چیزهایی ست که در مسیر و ادامه بقا و زندگی تجلی میکنند

 زیبایی نه در تخریب و ویرانی و تاریکی و تباهی و اندوه

 بلکه در همه چیزهاییست که بوی زندگی میدهند

 بوی عشق ، بوی تلاش ، بوی بقا

خدا که فقط متعلق به آدم‌های خوب نیست

 خدا خدای آدم‌های خلاف‌کار هم هست ;

 و فقط خداست که بین بندگانش فرقی نمی‌گذارد ;

 فی‌الواقع خداوند end لطافت، end بخشش، end بیخیال‌ شدن، و end چشم‌پوشی و end رفاقت است.

 رفیق خوب و با مرام همه چیزش را پای رفاقت می‌گذارد.

 بایستی ما یک فکری به حال اهلی‌شدن آدم‌ها بکنیم ;

 اهلی‌کردن یعنی ایجاد علاقه‌کردن و این تنها راه رسیدن به خداست

 و خیلی هم مهم است...

 

مارمولک : کمال تبریزی

قوانین زیبای زندگی


قانون یكم : به شما جسمی داده می‌شود . چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید ، باید بدانید كه در طول زندگی در دنیای خاكی با شماست.

قانون دوم : در مدرسه‌ای غیر رسمی و تمام وقت نام‌نویسی كرده‌اید كه " زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید . چه این درس‌ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید ، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرح‌ریزی كنید.

قانون سوم : اشتباه وجود ندارد ، تنها درس است . رشد فرآیند آزمایش است ، یك سلسله دادرسی ، خطا و پیروزی‌های گهگاهی ، آزمایش‌های ناكام نیز به همان اندازه آزمایش‌های موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.

قانون چهارم : درس آنقدر تكرار می‌شود تا آموخته شود . درس‌ها در اشكال مختلف آنقدر تكرار می‌شوند ، تا آنها را بیاموزید . وقتی آموختید می‌توانید درس بعدی را شروع كنید ، بنابراين بهتر است زودتر درس‌هايتان را بياموزيد.

قانون پنجم: آموختن پایان ندارد . هیچ بخشی از زندگی نیست كه در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درس‌هایتان را نیز باید بیاموزید.

قانون ششم : قضاوت نكنيد ، غيبت نكنيد ، ادعا نكنيد ،سرزنش نكنيد ،تحقير و مسخره نكنيد ، وگرنه سرتون مياد . خداوند شما را در همان شرايط قرار مي‌دهد تا ببيند شما چكار مي‌كنيد.

قانون هفتم : دیگران فقط آینه شما هستند . نمی‌توانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید ، مگر آنكه منعكس كننده چیزی باشد كه درباره خودتان می‌پسندید یا از آن بدتان می‌آید.

قانون هشتم : انتخاب چگونه زندگی كردن با شماست . همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید ، این كه با آنها چه می‌كنید ، بستگی به خودتان دارد.

قانون نهم : جواب‌هایتان در وجود خودتان است . تنها كاری كه باید بكنید این است كه نگاه كنید ، گوش بدهید و اعتماد كنید.


قانون دهم : خيرخواهِ همه باشيد تا به شما نيز خير برسد.

منبع: وبلاگ آب و آئینه

روز جهانی‌ زن  مبارک باد

 اي نهـــــــــال آرزو، خـــــوش ‌زي کـــــه بار آورده‌اي

غنچــــــه بي‌باد صبا، گــــــل بي ‌بهــــــــار آورده‌اي

باغبــــــانان تــــــو را امسال، سال خــــــرمي ‌ست

... زين همــــايون ميوه، کز هــــــــر شاخسار آورده‌اي

شـــاخ و برگت نيکنـــامي، بيخ و بارت سعي و علم

اين هنـــــــر‌ها، جملـــــــه از آمــــــــــوزگار آورده‌اي

خــــرم آن کـــــاو وقت حاصل ارمغاني از تـــــو بــرد

برگ دولت، زاد هستي تــــــــوش کــــــــار آورده‌اي

ادامه نوشته

صدا و سکوت

شادروان منوچهر آتشی- مردی از خطه جنوب از لیان که امروز بوشهرش می نامند. 

چه بگویم چگونه بگویم بر خاکی که سم ها
نوبت به سکون نمی دهند
و عشق کبوتر تنهایی است
دور افتاده
از چاهسار خود
چه
ببینم چگونه ببینم
در آسمانی که آبی درخت منقرضی است
و ماه
چکاوک بیرنگی به حاشیه ی آفاق
آویخته به سقف بلوری آوازش
چه بخوانم چگونه بخوانم
به هروله بازاری
که صدا فرصتی به سکوت نمی دهد
و قناری
حافظه ای است
از جنس قفس

ماجرای مسجد و ملا و شراب فروش از پائولو کوئیلو

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد .
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید.
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست!
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند!
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم سخن هر دو را شنیدم :؟!  
یک سو مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند!
وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد...!

دنیای ضعیف کش...

دوست عزیزم حسین آقای توکلی کتاب شعر نفیسی را معرفی کرد. که من هم به شما معرفی می کنم.گلچین سخن گزیده ای از سرایش های شعرای پارسی گوی بانظمام گفتار بزرگان که بکوشش دکتر احمد اسعدی توسط انتشارات کرمانشاه در سال ۱۳۸۱ در تیراژ ۲۹۰۰ نسخه منتشر شده است.

ویژگی کار دکتر احمد اسعدی در گردآوری اشعار شاعران گمنام کشورمان و استخراج قطعات پر مغز سایر مشاهیر عرصه شعر و ادب کشورمان است.... در این میان این قطعه را بخوانید که وصف حال زمانه ماست:

فرخی یزدی:     دنیای ضعیف کش که از حق دور است 

                     حق را به قوی می دهد و معذور است

                      بیهوده سخن زحق و باطل چه کنی؟

                      رو زور به دست آر! که حق با زور است!

اصول زندگی


از زرتـشت سئوال کردند:
زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟
فرمودند:
1. دانستم کار مرا ديگری انجام نمی دهد، پس تلاش کردم.
2. دانستم که خدا مرا می بيند، پس حيا کردم.
3. دانستم رزق مرا ديگری نمی خورد، پس آرام شدم.
4. دانستم پايان کارم مرگ است، پس مهيا شدم.

ماست ها را کیسه کردند...!!

روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است. مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد. چون چندی بدین منوال گذشت؛ برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید: چه جور ماستی می خواهی؟

ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه! مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.

ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه. اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان میبینید و

یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز لقب دادیم.

حال کدام می خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش رامحکم ببستند. سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند. سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی! چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند،

همه ماست ها را کیسه کردند.